مواضع جهان اسلام در برابر فاجعه 11 سپتامبر 2001 م
مواضع جهان اسلام در برابر فاجعه 11 سپتامبر 2001 م
مواضع جهان اسلام در برابر فاجعه 11 سپتامبر 2001 م
در اين تقسيمبندى جهان عرب ، شبه قارهى هند ، خاور دور ، كشورهاى آسياى مركزى و منطقهى قفقاز و جمهورى اسلامى به صورت جداگانه بررسى مىشوند .
از طرف ديگر ، آمريكايىها با حمايت و تقويت گروههاى افراطى ضد شيعى در ميان اهل سنت اميدوار بودند كه آنها را در تقابل با انقلاب اسلامى ايران قرار دهند و با تعقيب سياست قديمى انگليس « تفرقه بينداز و حكومت كن » بتوانند نوعى توازن قوا درون مسلمانان ايجاد و از وحدت آنها و ضديت با استعمارگران و سلطهجويان غرب جلوگيرى كنند .
حمايت و تقويت گروههاى طالبان در افغانستان و گروه القاعده توسط آمريكايىها از جمله اين اقدامات بود . آمريكايىها در عين حال غافل بودند كه حتى اين گروههاى افراطى سنى هر چند با شيعيان خصومت داشته باشند و مقبوليت لازم را در ميان اهل سنت پيدا كنند ، نهايتا در يك اصل با نقلاب اسلامى وحد نظر خواهند داشت و آن ستيز با دشمنان اسلام است به هر شكل و قيافه اعم از آن كه كمونيستهاى روسى باشند و يا آمريكايىهاى ليبرال منش . تا زمانى كه آمريكايىها از آنها در قابل اشغالگرى روسها حمايت مالى و تسليحاتى مىكردند ، مشكلى نداشتند . ولى زمانى كه آمريكايىها به بهانهى دفاع از دولت كويت وارد منطقه شدند و پايگاههاى خود را در كشورهاى اسلامى از جمله عربستان مستقر كردند ، مخالفت آنها با آمريكا آغاز شد و توسعه يافت ، به طورى كه ضربات شديدى بر اين ابرقدرت غرب وارد آوردند تا آن جا که حوادث 11 سپتامبر را به طور كامل به آنها مربوط دانستند و آن را براى سركوب گروههاى ساخته و پرداختهى خود ؛ يعنى ، طالبان و القاعده مستمسك قرار داند و وارد جنگ با همهى مسلمانان اعم از شيعه و سنى با عنوان جنگ عليه تروريسم شدند . به قرارگزارشهاى منابع آمريكايى ، از 19 نفر افراد دستاندركار هواپيماربايى 11 سپتامبر ، 15 نفر از عربستان سعودى بودند .
زمانى كه صدام حسين در سال 1991 تصميم گرفت به كويت حمله و اين شيخنشين ثروتمند را به خاك خود ملحق كند ، از احتمال عكسالعمل غرب بويژه آمريكا عليه خود آگاه بود . براى مقابله با اين امر و با درك درستى كه از احساسات اسلامى و عربى و ضدصهيونيستى در ميان مردم عرب داشت ، سعى كرد كه اين احساسات را به حمايت از خود برانگيزاند . در حالى كه نظام عراق ، نظام بعثى سكولار بود ، علامت اللهاكبر را به پرچم كشور خود افزود و حملات هوايى نمادين نيز به فلسطين اشغالى صورت داد و بدين وسيله توانست نه تنها حمايت تودههاى
عرب را به خود معطوف كند ، بلكه حتى بعضى از رهبران محافظهكار و ميانهروى عرب و وابسته به غرب را نيز وادار به حمايت از خود كند . حمايت ملك حسين ، پادشاه اردن ، و ياسر عرفات ، رئيس سازمان آزادىبخش فلسطين ، از صدام تا مدتها براى اين دو رهبر عرب ، مايهى دردسر شده بود . اگر چه صدام در اين ماجرا شكست خورد ، ولى احساسات سرخوردهى اعراب و فلسطينيان به موج جديد ضد آمريكايى تبديل شد .
صداى طبل جنبشهاى ضد آمريكايى در سرتاسر جهان عرب همچنان به گوش مىرسد ، ولى اين مردم كمتر تصور مىكردند كه حادثهى 11 سپتامبر بتواند تأثير فزايندهاى بر تحولات جوامع عرب بر جا گذارد. ابرقدرت آمريكا در ميان اعراب مسلمان تبديل به غول و هيولايى شده بود و اين احساس وجود داشت كه به زودى اين هيولا خونريزىهاى وحشتناكى را در اين منطقه از جهان آغاز خواهد كرد.
به قول معروف ، تاريخ هرگز به خودى خودى تكرار نمىشود. وقتى كالين پاول بعد از 11 سپتامبر به جهانيان اطمينان مىداد كه ما شاهد ائتلافى بينالمللى در مقابل تروريسم در آينده خواهيم بود، يادآور گفتهى همين شخص در سال 1991 در خصوص ارتش عراق بود كه ادعا كرد ما ابتدا آن را ريشهكن مىكنيم و سپس نابود خواهيم كرد . ادعايى كه هرگز تحقق پيدا نكرد و به نوعى گزافهگويى تعبير شد .
در عين حال ، سرزمينهاى عربى و اسلامى از همان آغاز دههى 90 ، مسير و خواست خود را در برابر لشكركشى پيروزمندانهى آمريكايىها مشخص كرده بودند ؛ دههاى كه آغاز جنگى ديگر بود و اعراب مسلمان در اين مدت ضربات جدى بر آمريكايىها وارد کرده بودند . اولين حمله به مركز تجارت جهانى توسط كاميون حامل بمب در سال 1993 بود كه بنا به ادعاى آمريكايىها توسط شيخ عمرعبدالرحمن ، برنامهريزى و هدايت شده بود . شيخ عبالرحمن ، روحانى مصرى ، مبارزهى خود را با حسنى مبارك آغاز كرد و موضع ضد آمريكايى خود را نيز هيچگاه پنهان نكرد .
جرقهى قيام اعراب مسلمان با حمله به مركز تجارت جهانى آغاز شد و تا 11 سپتامبر ادامه پيدا كرد . دو عمليات بمبگذارى در عربستان ، يكى در رياض درنوامبر سال 1995 و ديگرى در پايگاه خبرى در نزديكى ظهران در ژوئن 1996 و به دنبال آن بمبگذارى در سفارتخانههاى آمريكا در تانزانيا و كنيا در 1998 و حمله ناو آمريكايى USS-Cole در يمن در سال 2000 نشان مىدهد كه جنبش ضد آمريكايى از يك دهه قبل از 11 سپتامبر در جهان عرب و در ميان مسلمانان آغاز به رشد كرده بود . بر اين نفرت بايد حمايت بىدريغ آمريكا را نيز از دولت صهيونيستى اسرائيل به دنبال انتفاضهى دوم در سپتامبر 2000 افزود .
امروز كمتر خانوادهى عرب و مسلمانى وجود دارد كه در آن نفرت عمومى به همهى نمادهاى آمريكايى اعم از فرهنگ و سياست نشئت گرفته از آن جامعه وجود نداشته باشد ؛به طورى كه نه تنها دولتهاى وابسته به آمريكا را بىاعتبار كرده است ؛ بلكه آنها را به فاصله گرفتن از سياستهاى آمريكا مجبور كرده است .
در عربستان صعودى ائتلاف و تفاهمى ميان خاندان سعودى و روحانيون وهابى وجود داشت و در واقع ، روحانيون وهابى ، ياورانى خوب براى خاندان سعودى در اطاعت و فرمانبردارى از آنها و در اجراى فرامين و فتاواى مذهبى بودند . امروزه به علت فشار وارده بر ياران و پيروان متعصب و معتقد آنها به مواضع ضد آمريكايى كشيده شدهاند و آثار خود را در مواضع متخذهى سران سعودى در ارتباط با آمريكا بر جا گذاشتهاند .
ديگر دوران خوش آرامش براى فرمانروايان محافظهكار اين كشورها به سر رسيده است . دههى 1990 براى آنها آغاز دورهاى از ناآرامى و گرفتارى بوده است . رابطه با آمريكا به عنوان نماد كفر جهانى بايد به پايان مىرسيد و آلودگىهاى فرهنگى ناشى از ماهوارههاى غربى نيز بايد از بين مىرفت و براى رسيدن به اين هدف مىبايستى ريشهى حضور آمريكا در جهان عرب و بالاخص در عربستان خشكيده مىشد و نيروهاى آمريكايى از منطقه خارج مىشدند .
حمله بقه افغانستان و آغاز سركوب دولت طالبان كه فقط توسط سه دولت عربستان سعودى ، امارات و پاكستان به رسميت شناخته شده بود ، نه تنها موجب وارد آمدن فشار زيادى بر اين دولتها شد ، بلكه از بن لادن اسطوره و قهرمان ضدبيگانهاى ساخت و احساسات ضد آمركايى را در اين كشورها تقويت كرد و اين امر موجب شد كه دولتهاى محافظهكار عرب ، مانند عربستان سعودى و مصر ، زيرفشار دوجانبه قرار گيرند ؛ از يك طرف ، آمريكايىها براى كنترل گروههاى اسلامگرا از هر هسته و شاخهاى بر آنها فشار مىآورند و حتى مىخواهند مدارس مذهبى را تحت كنترل قرار دهند و آموزشها و تربيت اسلامى را كه موجب تقويت روحيهى دشمنستيزى و جهاد و شهادت مىشود ، از برنامههاى آنها حذف كنند و ازطرف ديگر ، گروههاى مذهبى - اجتماعى آنها را به سوى نوعى سياست ضدآمريكايى و راديكالى جلب و تشويق مىكنند .
با توجه به همين عوامل ملاحظه مىشود كه حوادث 11 سپتامبر و تحولات بعد از آن ، آثار سه گانهى زير را بر جا گذاشته است :
1. جو و فضاى ضد آمريكايى و يا به عبارت ديگر ، نفرت از آمريكا تقريبا درميان همهى گروههاى اجتماعى و سياسى اعم از شيعه و سنى فراگير شده و با احساس خطر از ناحيهى آمريكا موجب نزديكى و وحدت بيشتر آنها گرديده است .
2. گرايشهاى روشنفكرى سكولارى و ليبراليستى طرفدار غرب و آمريكا به تدريج درانزوا قرار گرفته است و رنگ مىبازد و ديگر زمينهاى براى رشد در ميان گروههاى اجتماعى ندارد .
3. دولتهاى محافظهكار زير فشار دوجانبه از طرف آمريكا براى پيوستن به اين دولت و قبول سياست نظامىگرى آن و از طرف ديگر ، زير فشار گروههاى اجتماعى بويژه اسلامى و سنتى براى مقابله با آمريكا و عزيمت از سياست محافظهكارانهى قبلى قرار مىگيرد و برآيند اين دو فشار كارايى آنها را در هر دو جبهه كاهش مىدهد و نهايتا اين كشش دوجانبه منجر به سقوط آنها و يا تغيير سياست به نفع مردم و تقابل با آمريكا خواهد شد .
تدام بحرانسازى آمريكا در منطقه و قرار دادن بعضى از كشورهاى عرب مانند عراق ، يمن ، سودان و سومالى در فهرست كشورهايى كه بعد از افغانستان و عراق مورد حمله قرار خواهد گرفت ، موجب افزايش فشار بر اين دولتها شده است و لذا مخالف جدى و علنى خود را با اين سياست آمريكا اعلام داشتهاند . به طورى كه امير عبدالله ، وليعهد عربستان ، تهديد كرده است در صورت ادامهى سياست بحران سازى آمريكا ، عربستان راه خود را جدا خواهد كرد و حتى از آمريكا خواسته است كه پايگاههاى خود را از عربستان برچيند .
مجموعه عوامل سه گانهى ايجاد شده در جهان عرب ؛يعنى ، افزايش نفرت عمومى از سياستهاى آمريكا ، توسعه و تداوم نهضت انتفاضه در فلسطين و فشار فزايندهى آمريكا بر گروههاى اسلامى در منطقه ، موجب دورتر شدن دولتهاى عرب از آمريكا و ايجاد جبههاى منسجم و متحد براى مقابله با زيادهخواهى اين كشور خواهد شد . همچنين وجود منابع عظيم نفت و گاز در جهان عرب همواره در تقابل با غرب به عنوان حربهاى جدى مطرح بوده و هست ؛ بويژه از زمان گسترش وايجاد نيروگاههاى هستهاى ، مشكل اساسى آلودگى محيط زيست و خطرات متعاقب آن ، دنياى غرب درصدد تعطيل كردن اين نيروگاههاست . وابستگى دنيای غرب بويژه اروپا و ژاپن به اين منبع مهم توليد انرژى افزايش يافته است كه به موازات آن مىتواند خطر ايجاد بحران را افزايش دهد .
اين بحران نه تنها مىتواند از امكان استفاده از اين امر در اعمال فشار بر
غرب ايجاد بشود، بلكه عمليات تخريب در مسير توليد و حمل آن به غرب نيز عامل تقابل گروههاى مقاومت با آمريكا خواهد بود . آنها كه قادرند در آمريكا چنان حادثهاى بيافرينند و بر پيكر سيستم دفاعى و امنيتى آمريكا ضربهى مهلكى وارد آورند .، به سادگى قادر خواهند بود از اين طريق و در سرزمين خود اقدام به مقابله كنند .
حوادث اخير در سرزمينهاى اشغالى سال 1967 فلسطين بويژه جنايات تكان دهندهى صهيونيستها در جنين و اعتراضهاى جهانى و منطقهاى ؛ نقطهى عطف مهمى در تحولات جهان اسلام بويژه جهان عرب خواهد بود . از يك طرف ، روحيهى مبارزهجويى و ستيزهجويى فلسطينىها و مسلمانان ساير كشورها بالاخص در كشورهاى عربى را برانگيخته و راهى جز مبارزه، مقاومت و برخورد با صهيونيستها و دولتهاى محافظهكار باقى نگذاشته است . از طرف ديگر ، تسليمپذيرى مذبوحانهى یاسرعرفات ، رهبر دولت خودگردان ، و افزايش ضعف و ناكارآمدى آن دولت ، اميد آمريكا و جهان غرب و دولتهاى محافظهكار عرب را در حل معضل فلسطين از طريق مذاكره و مصالحه به يأس تبديل مىكند و راه مبارزه را هموارتر خواهد كرد و اين خود زمينهساز تحولات وسيع سياسى ، اجتماعى و فكرى و نهايتا نظامى در اين منطقهى وسيع از جهان اسلام خواهد شد .
وضعيت جغرافيايى ، قومى و قبيلهاى حاكم بر افغانستان از ديرباز در تاريخ اين سرزمين چنان مشكلاتى نه فقط براى اين مردم فراهم كرده است ؛ بلكه براى ميهمانان ناخوانده نيز سرنوشت اسفناكى رقم زده است كه به قبرستان امپراتورىها معروف شده است .
در طول تاريخ ، تنگه و درهى خيبر شاهد ورود ارتشهاى بزرگى براى تسخير اين منطقه از جنوب به شمال در آسياى مركزى و از شمال به جنوب براى تسخير هند بوده است و همهى اين قدرتهاى بزرگ نهايتا در برخورد با قبايل افغان به دردسر افتادهاند .
اسكندر مقدونى لشكريان خود را با تداركات زياد از طريق خيبر اعزام داشت و در حملات خود در سال 327 قبل از ميلاد ، با ارتش خود به طرف دره كنار حركت كرد ؛ ولى با مقاومت سرسختانهاى توسط كمانداران افغان مواجه شد كه به زحمت توانست جان خود را نجات دهد و به رودخانهى هندو برسد .
چنگيز خان مغول و امپراتورىهاى بزرگ مغول ، يك هزار سال بعد سعى كردند از درهى خيبر بگذرند و نهاينا امپراتورى خود را تأسيس كنند ، ولى اين توفيق با توافق بسيار دردناكى با افغانها صورت گرفت . از ديد يك چشم آزموده هنوزمىتوان در كمتر از يك ساعت ، خرابههاى برجهاى مغول را كه بيانكنندهى پيامهاى پيچيدهى آن عصر است ، در 1500 مايلى از كلكته تا بخارا مشاهده كرد.
در قرن نوزدهم تنگهى خيبر ، شاهد بازى بزرگ و دردناكى براى نيروهاى انگليس بود . در آن زمان ، فرماندهان انگليس ، ارتش عظيمى شامل نيروهاى انگليسى وهندى به داخل افغانستان فرستادند تا از نفوذ روسها به آن منطقه جلوگيرى وامير آنجا را معزول و عامل خود را به جاى او منصوب كنند . در ژانويهى 1842، وقتى كه با مخالفت افغانها مواجه شدند ، نيروهاى انگليسى به اجبار درستونى از 16500 سرباز و غيرنظامى به طرف قرارگاه خود در جلالآباد عقب نشينى كردند . فقط يك نفر از آن گروه جان سالم به در برد و توانست به جلالآباد برسد . طبق نظريهى مورخان افغانستان چهار عامل به شكست فضاحتبار انگليسىها كمك كرد : اشغال سرزمين افغانستان توسط نيروهاى خارجى ، انتصاب يك امير منفور براريكهى قدرت ، اقدامات خشونتآميز افغانهاى مورد حمايت انگليسىها نسبت به دشمنان محلى و نيز پرداخت كمكهاى مالى به رؤساى قبايل كه به عنوان جاسوسان انگليسى عمل مىكردند و انگليسىها همان اشتباهات را در جنگ دوم با افغانها (1878-1881) تكرار كردند و باز هم شكست خوردند .
يك قرن بعد ، روسها عينا همان اشتباه را مرتکب شدند و با تكيه بر قدرت نظامى خود ، افغانستان را در سال 1980 اشغال و دولت دست نشاندهى خود را دركابل منصوب كردند . ولى ديرى نپاييد كه به سرنوشت قدرتهاى امپراتورى قبلى همچون انگليس ، دچار شدند و طى كمتر از يك دهه خاك افغانستان را ترك كردند ؛ در حالى كه خود از درون فروپاشيدند و به دوران ابرقدرتى خود در شرق خاتمه دادند .
اينك آمريكايىها هم همان اشتباه گذشتگان را تكرار مىكنند ؛ در حالى كه
مغرور از فروپاشى نظام قرون وسطايى طالبان كه دست پروردهى خودشان بود وگروه چريكى القاعدهاند ، وارد باتلاقى شدهاند كه امپراتورىهاى بسيارى را درخود فروبرده است .
آمريكا بعد از حملات مداوم هوايى به افغانستان و كشتن هزاران نفر از مردم فقير و پابرهنهى اين كشور ، علىرغم ابراز پيروزى ، نه تنها موفقيتى به دست نياوردند ؛ بلكه گام به گام در همان باتلاق فرو مىروند كه روسها رفتند .
شكست طالبان و پيروزى اتحاد شمال را نمىتوان به حساب بمباران آمريكا گذاشت ؛ بلكه محبوبيت نداشتن طالبان و نارضايتى مردم افغانستان از اعمال سياستهاى متحجرانه و قرون وسطايى اين گروه و فرصتطلبى و موقعيتشناسى جبههى متحد ائتلاف شمال موجب شد كه نظام طالبان به سرعت فروپاشد و دولت ربانى در كابل مستقر شود . در حالى كه آمريكايىها موافق اين حركت ائتلاف شمال نبودند ، جبههاى كه رابطهى نزديك با روسيه و جمهورى اسلامى داشته است به راحتى جايگزين طالبان شد و توانست در اجلاس بن بيشترين اعضاى دولت موقت را به خود اختصاص دهد . در حالى كه آمريكا علىرغم رجزخوانى جورج بوش هنوز نتوانسته است به ملاعمر ، رئيس دولت طالبان، و بن لادن ، رهبر القاعده ، دسترسى پيدا كند و نيروهاى به اصطلاح حافظ صلح در افغانستان فقط بر كابل وحومهى آن كنترل دارند .
دولت آمريكا به زعم خود مايل است كه در افغانستان ، نظامى لائيك و زير سلطهى خود بر سر كار آورد و تحقق اين خواسته با توجه به اوضاع افغانستان امرى غيرممكن است مگر اين كه اين دولت نيروهاى زمينى وسيعى در اين كشور پياده كند و عملا آن كشور را همچون روسها به اشغال خود درآورد و اين خود ، باتلاقى خواهد بود براى نيروهاى آمريكا كه سرنوشتى بهتر از آنچه در ويتنام اتفاق افتاد ويا بهتر از آن بلايى كه بر سر نيروهاى انگليسى و روسى در افغانستان آمد، نخواهد داشت .
در مجموع ، آمريكايىها بازندهى ماجراى اخير در افغانستان بودند ؛ زيرا، اولا با دست خود گروه طالبان و القاعده را كه در خصومت با ايران و روسيه بودند از كار انداختن و ميدان را به دست ائتلاف شمال دادند كه رابطهى بهترى با ايران و روسيه دارند و ثانيا خصومت پشتونها را كه پشتوانهى قومى و قبيلهاى طالبان بودند ، عليه خود برانگيختند و در عين حال نتوانستند سركردهى اين دو گروه را به چنگ آورند و آنها را ريشهكن كنند .
در پاكستان كه دولت ژنرال مشرف به دنبال كودتاى نظامى به قدرت رسيده بود و ارتش كنترل امور را در دست داشت ، در اثر حوادث 11 سپتامبر با مشكل اساسى مواجه شد . در حالى كه طالبان و القاعده با حمايت سازمان اطلاعاتى ارتش پاكستان ISI به قدرت رسيده بودند و نفوذ آنها در اين تشكيلات انكارناپذيربود و علىرغم اوضاع نامساعد بين المللى ، اين رژيم آن را به رسميت شناخت ومدافع اصلى آن شد . ناگهان و به علت فشار آمريكا ، ناچار شد نه فقط رابطهى خود را با طالبان قطع كند و از حمايت آنها دست بردارد ، بلكه مجبور شد پايگاههاى متعددى در حوار مرزهاى افغانستان و در خاك خود در اختيار دولت آمريكا قرار دهد. اين در وضعيتى بود كه دولت وى پايگاه مردمى نداشت و به علت همين چرخش سياسى ضديت و مخالفت بخش عظيمى از ارتشيان را نيز متحمل شد ؛ به طورى كه مجبور به تغييرات شايات توجهى در كادر بالاى ارتش گرديد .
از طرف ديگر ، مخالفت بخشى وسيعى از پشتونها و گروههاى مذهبى را نيزبرانگيخت . به طورى كه مجبور شد سران آنها را دستگير كند و حتى زير فشارآمريكا در برنامهى درسى مدارس مذهبى آنها دخالت كند و به جاى دروس قرآن وشرعيات دينى ، دروس رياضى و فيزيك و شيمى پيشنهاد نمايد .
در همين دوران ، دولت هند از فشارهاى وارده بر پاكستان استفاده كرد و براى كسب امتياز در جامو و كشمير تهديدات جدى عليه دولت مشرف كرد . اوضاع دولت نظامى پاكستان را نيز به مراتب سختتر كرد و بر تزلزل آن افزود .
نفوذ گروههاى افراطى همچون سپاه صحابه ، سپاه محمد و گروه جنگوى نيز كه ازحاميان و طرفداران طالبان و القاعدهاند ، بر مشكلات دولت پاكستان در سرزمين اين كشور افزوده است . قتل اخير دانيل پرل ، خبرنگار روزنامهى وال استريت ژورنال ، زنگ خطر جدى در ادامهى سياستهاى آمريكا در پاكستان است . اين كه چه زمانى دولت پاكستان بتواند تحت فشارهاى داخلى از ناحيهى گروههاى اجتماعى و مذهبى و فشارهاى منطقهاى از ناحيهى هند و فشارهاى بينالمللى از ناحيهى آمريكا دوام آورد و سقوط نكند ، بسته به حوادث و اتفاقات متعددى است كه درسطوح مختلف ملى ، منطقهاى و بين المللى رخ خواهد داد . ولى ترديدى نيست كه نه دولت مشرف قادر خواهد بود براى مدت طولانى سياستهاى سلطهگرانه از آمريكا را در آن كشور به مرحله اجرا درآورد و نه قادر خواهد بود بر فشارهاى داخلى فايق آيد و نهايتا مجبور خواهد شد جاى خود را به رژيم ديگرى بدهد كه ازآمريكا فاصلهى بيشترى خواهد گرفت.
بعد از 11 سپتامبر بر امواج ضد آمريكايى در اين منطقه از جهان اسلام هم افزوده شد ، به طورى كه تظاهرات ضد آمريكايى در حمله به افغانستان فراگيرگشت و تعدادى از اماكن نمادين آمريكا مانند رستورانهاى مك دونالد به آتش كشيده شد .
مواضع دولت ماهاتير محمد، نخست وزير با تجربهى مالزى ، روز به روز ضديت بيشترى با سياستهاى آمريكا پيدا مىكند و علنا اين سياستها را به باد انتقاد مىگيرد . از طرف ديكر وجود گروههاى اسلامى در جنوب فيليپين و دخالت آمريكا در سركوب ابوسياف ، موجب گسترش سياست مداخلهجويانهى اين دولت در منطقهى خاور دور شده است كه خود بر فضاى ضد آمريكايى مىافزايد .
وضعيت جغرافيايى اين كشورها و نفوذ نظامى و سياسى روسيه در آن كشورها ونيازى كه به علت دسترسى به درياهاى آزاد و ارائهى نفت و گاز خود به ايران دارند ، موجب خواهد شد كه در درازمدت آمريكا قادر نباشد به راحتى در اين كشورها نفوذ كند و پايگاههاى لازم را به دست آورد. وجود مشكلات اقتاصدى واختلافات مرزى مانند آنچه ميان آذربايجان و ارمنستان و يا در ابخازيا درگرجستان جريان دارد ، بر موانع نفوذ آمريكا مىافزايد .
بيهوده نيست كه مقامات آمريكايى و اسرائيلى ، جمهورى اسلامى را به عنوان تهديدى جدى مىدانند و سياستگزاران و صاحبنظرانى همچون ريچارد نيكسون ، هنرى كسينجر ، زيسيكو برژينسكى و ويليان پرى ، ايران اسلامى را در رأس قطب جهان اسلام در تقابل با غرب مطرح مىكنند تا جايى كه ويليام پرى مىگويد :
« ايران تهديدى جدى براى اسرائيل و شركاى اصلى عرب از جمله عربستان و كويت و ديگر دولتهاى ميانهرو خليج فارس است .»
تاريخ 24 سالهى جمهورى اسلامى از زمان پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل نظام جديد نظان مىدهد كه سياست سازشناپذير آن در قبال آمريكا تا چه اندازه براى مسلمانان ساير كشورها روحيهبخش بوده و آنها را در مبازاتشان در ضديت با استكبار جهانى اميدوار كرده است . ايران بارها ابرقدرت بزرگ جهان - آمريكا - را تحقير كرده و موجبات شكست دولتهاى اين كشور را فراهم ساخته است . شكست جيمى كارتر ، رئيس جمهور آمريكا در دور دوم ، ناشى از شكست وى در برخورد با انقلاب اسلامى و اشغال سفارت اين دولت در سال 1980 بود . رسوايى و فضاحت ماجراى مك فارلين براى دولت رونالد ريگان و جورج بوش پدر هنوز به عنوان ايران گيت زبانزد خاص و عام است . ايستادگى و مقاومت جمهورى اسلامى در قبال تهديدها ، تحريمها و حتى توطئهها و كودتاهاى برنامهريزى شده و نهايتا جنگ هشت ساله كه با تشويق و حمايت شرق و غرب عليه جمهورى اسلامى راهاندازى شد، دنياى غرب بويژه آمريكا را شديدا مستأصل و درمانده كرده است .
آمريكايى ها حتى انتظار نداشتند كه در بحرانهاى به وجود آمده در منطقه مانند آنچه در جنگ خليج فارس در سال 1991 اتفاق افتاد و يا بحران افغانستان و حملهى آمريكا به اين كشور دولتمردان ما داراى آن خرد و توانايى سياسى باشند كه با اتخاذ سياستهاى اصئلى نه تنها خود را درگير با اين بحرانها نكنند؛ بلكه در آخر و بدون صرف كمترين هزينه ، برندهى واقعى اين بحرانها باشد.
در جنگ عراق با آمريكا ، عراق تلاش زيادى كرد كه جمهورى اسلامى را در كنار خود داشته باشد و آمريكايىها هم بى ميل نبودند در يك حركت نظامى ، ضربهى نهايى را به هر دو دولت وارد آورند، ولى اتخاذ سياست بى طرفانه در عين محكوم كردن حملهى عراق به كويت و حملهى آمريكا به عراق توانست نه تنها دولت عراق را وادار به اجراى بخشهاى مهمى از قطعنامهى 598 كند ، بلكه آمريكا هم كه خود مشوق عراق در حمله به ايران بود ، وادار به اعتراف به جنايات جنگى عراق عليه ايران شد و سازمان ملل هم اين دولت را رسما به عنوان متجاوز در جنگ هشت ساله اعلام كرد .
بعد از 11 سپتامبر كه آمريكايىها همچون گرگ خشمگين و به نام مقابله با تروريسم به سوى منطقه خيز برداشته بودند و انتظار نداشتند هيچ قدرت منطقهاى در مقابل حركت نظامى آنها ياراى مقابله و مخالفت داشته باشد و تهديدات خود را چه به صورت علنى در قالب عبارت ايت كه «دولتها يا با ما هستند يا با تروريستها » و چه به صورت پيغام توسط وزير خارجهى انگليس كه طى دو هفته ، دو مرتبه به تهران سفر كرد ، اعلام كردند و از جمهورى اسلامى خواستند كه در برخورد با طالبان و القاعده در كنار آمريكا قرار گيرد . اما رهبران جمهورى اسلامى در عين محكوم كردن عمليت تروريستى صراحتا مخالفت خود را با حملهى آمريكا به مردم مظلوم افغانستان اعلام داشتند و از هر نوع همكارى با دولت آمريكا امتناع كردند و اين در وضعيتى بود كه دولتهاى همجوار افغانستان ازترس و يا رغبت ، امكانات و فضاى كشور خود را در اختيار آمريكا قرار دادند ؛ ولى همانطور كه در بحث پيشين افغانستان بيان شد ، در پايان ماجرا و پس ازفروكش كردن گرد و خاكهاى جنگ ، آمريكا دستاورد ارزشمندى با خود نبرد؛ درحالى كه موقعيت جمهورى اسلامى با شكست طالبان توسط آمريكايىها و روى كارآمدن دولت موقت كه عمده اعضاى آن از ائتلاف شمال و تحت حمايت ايران بودند تقويت شد و به همين علت عصبانيت دولتمردان آمريكا نسبت به جمهورى اسلامى افزايش يافت و اين كشور را متهم به دخالت در امور افغانستان كرد .
اين كه دولت جورج بوش (پسر) نهايتا ايران را به عنوان يكى از دول سهگانهى « محور شر » نامگذارى كرده و تهديدات خود را عليه اين كشور افزايش داده است . ناشى از شكست آمريكا در ايجاد تغيير در سياست جمهورى اسلامى و نااميد شدن از هر نوع انعطافى در قبال زيادهخواهىهاى آمريكاست . در واقع : طرح دولتهاى ايران ، عراق و كرده شمالى به عنوان محور شر و قراردادن اين سه دولت دركنار يكديگر ، هيچگونه توجيه ايدئولوژيك ، استراتژيك و يا سياسى ندارد و آمريكا براى برخورد با عراق اصولا نيازى به طرح اين محور نداشته است . كره شمالى نيز فاصلهى بسيار زيادى از جهان اسلام و منطقهى خاورميانه دارد و درچارچوب معادلات خاور دور و روابط با چين و روسيه مطرح مىشود؛ در واقع ، هدف از طرح محور شر ، چنگ و دندان نشان دادن به ايران و جمهورى اسلامى است .
در اين جا اين سؤال مطرح مىشود كه آيا آمريكا با اين تهديدها قصد حمله وتجاوز به ايران را دارد ، در حالى كه نام اين كشور نيز در فهرست دولتهاى حامى تروريسم قرار داده شده است ؟
به نظر نمىرسد كه امكان خيال حملهاى از ناحيهى آمريكا به خاك جمهورى اسلامى حداقل در آيندهاى نزديك وجود داشته باشد ؛ زيرا اوضاع داخلى ايران و جهان ومنطقه چنين حملهاى را ايجاب نمىكند .
اگر به دخالتهاى نظامى آمريكا در دههى گذشته در مناطق مختلف همچون بوسنى هرزگوين ، عراق ، كوزوو و افغانستان توجه كنيم ، درمىيابيم كه در هر چهارنقطهى مورد حمله زمينهى داخلى براى چنين اقدامى مساعد بوده است وآمريكايىها بدون استفاده از نيروى زمينى خود و فقط با بمباران هوايى توانستند وضعيت را براى نيروهاى مخالف دولت براى انجام عمليات براندازى فراهم كنند و ظاهرا به نتايج دلخواه برسند . در حالى كه در ايران علىرغم تلاش گستردهاى كه صورت دادند و اميدى كه به بخشى از گروههاى سياسى داخلى بسته بودند در پايان با ناكامى مواجه شدند و در قابل هر تهديدى از ناحيهى آمريكا مخالفت كردند و به اين ترتيب ، از آن جا كه زمينهى داخلى در ايران براى چنين حملهاى مناسب نيست و آمريكا بعد از جنگ ويتنام ديگر قادر نيست از سربازان خود در سرزمينهاى دورافتاده و ناشناخته استفاده كند ؛ بسيار بعید به نظر مىرسد كه دست به چنين اقدام خطرناكى بزند . پس حداكثر ناچار خواهد بود به يك سرى بمبارانهاى هوايى اكتفا كند كه آن هم نه تنها اثربخش نخواهد بود ،بلكه خصومت ميان دو كشور را نيز افزايش خواهد داد .
بعد از سقوط سريع طالبان و پيروزى ائتلاف شمال و نهايتا همكارى جمهورى اسلامى در اجلاس بن براى تشكيل دولت موقت ، در جهان اسلام چنين تبليغ شد كه جمهورى اسلامى در توافق با آمريكا ، مصالح اسلامى خود را به پاى منافع ملى قربانى كرده است ؛ ولى زمانى كه آمريكا هم به صورتى نابخردانه جمهورى اسلامى را يكى از سه دولت محور شر قرار داد و تهديدات خود را عليه اين كشور افزايش داد ، همهى آن تبليغات خنثى شد و همچنان اسم اين كشور در محور مبارزات ضدآمريكايى در جهان اسلام قرار گرفت . از طرف ديگر ، روابط خوب و متناسب جمهورى اسلامى با اروپا ، روسيه و چين مانع موافقت و همكارى اين كشورها با آمريكا در اين اقدام خواهد بود .
بدون ترديد ، امروز نگاه همهى مسلمانان به مواضع ايران در قابل آمريك ادوخته شده است و چه بخواهيم و چه نخواهيم رهبرى اين مبارزه و نهضت بر دوش دولت و ملت ايران قرار گرفته است و در واقع ، ايران ديرك خيمهى به پا شدهى جهان اسلام است و نه فقط ملتها بلكه دولتهاى كشورهاى اسلامى اعم از انقلابى ميانهرو و محافظهكار به اين دولت چشم دوختهاند . امروزه ديگر مسئلهى شيعه وسنى مطرح نيست و خوشبختانه آمريكايىها با سياستهاى ناپختهى خود اين دو گروه را به يكديگر نزديكتر كردهاند . امروزه دشمنى آمريكا به ايران و يا به شيعيان محدود نمىشود ، بلكه در برگيرندهى همه مسلمانان است . همانطور كه برلوسكنى ، نخست وزير ايتاليا ، علنا ابراز داشت كه مشكل غرب نه بنيادگرايى و نه اصولگرايى اسلامى است ، بلكه مشكل در اسلام است . پس در چنين وضعيتى است كه ايران اسلامى بايد متوجه رسالت دينى و انقلابى خود باشد و آن را به مرحله اجرا و عمل درآورد و همچنان با اتخاذ سياستهاى محكم و مستقل رهبرى اين نهضت جهانى را عليه استكبار برعهده بگيرد . گروهها و جناحهاى داخلى هم بايد با درك واقعبينانه از اوضاع حساس و سرنوشتساز در نبردى كه آمريكايىها عليه همهى مسلمانان آغاز كردهاند ، دولتمردان خود را يارى دهند تا بتوانند به نقش و رسالت تاريخى خود عمل كنند و اين نبرد سرنوشتساز را به نفع اسلام ومسلمانان پيش ببرند و به انجام برسانند .
موقعيت حساس و استراتژيك جمهورى اسلامى در اين منطقه و توانمندىهاى نظامى ، سياسى ، ايدئولوژيك و بويژه ذخاير عظيم انرژى و خليج فارس و امكان كنترل تنگه هرمز در تدوين سياستهاى راهبردى به اين كشور كمك مىكند كه در فصل بعد به آنها خواهيم پرداخت .
الف . جهان عرب
از طرف ديگر ، آمريكايىها با حمايت و تقويت گروههاى افراطى ضد شيعى در ميان اهل سنت اميدوار بودند كه آنها را در تقابل با انقلاب اسلامى ايران قرار دهند و با تعقيب سياست قديمى انگليس « تفرقه بينداز و حكومت كن » بتوانند نوعى توازن قوا درون مسلمانان ايجاد و از وحدت آنها و ضديت با استعمارگران و سلطهجويان غرب جلوگيرى كنند .
حمايت و تقويت گروههاى طالبان در افغانستان و گروه القاعده توسط آمريكايىها از جمله اين اقدامات بود . آمريكايىها در عين حال غافل بودند كه حتى اين گروههاى افراطى سنى هر چند با شيعيان خصومت داشته باشند و مقبوليت لازم را در ميان اهل سنت پيدا كنند ، نهايتا در يك اصل با نقلاب اسلامى وحد نظر خواهند داشت و آن ستيز با دشمنان اسلام است به هر شكل و قيافه اعم از آن كه كمونيستهاى روسى باشند و يا آمريكايىهاى ليبرال منش . تا زمانى كه آمريكايىها از آنها در قابل اشغالگرى روسها حمايت مالى و تسليحاتى مىكردند ، مشكلى نداشتند . ولى زمانى كه آمريكايىها به بهانهى دفاع از دولت كويت وارد منطقه شدند و پايگاههاى خود را در كشورهاى اسلامى از جمله عربستان مستقر كردند ، مخالفت آنها با آمريكا آغاز شد و توسعه يافت ، به طورى كه ضربات شديدى بر اين ابرقدرت غرب وارد آوردند تا آن جا که حوادث 11 سپتامبر را به طور كامل به آنها مربوط دانستند و آن را براى سركوب گروههاى ساخته و پرداختهى خود ؛ يعنى ، طالبان و القاعده مستمسك قرار داند و وارد جنگ با همهى مسلمانان اعم از شيعه و سنى با عنوان جنگ عليه تروريسم شدند . به قرارگزارشهاى منابع آمريكايى ، از 19 نفر افراد دستاندركار هواپيماربايى 11 سپتامبر ، 15 نفر از عربستان سعودى بودند .
زمانى كه صدام حسين در سال 1991 تصميم گرفت به كويت حمله و اين شيخنشين ثروتمند را به خاك خود ملحق كند ، از احتمال عكسالعمل غرب بويژه آمريكا عليه خود آگاه بود . براى مقابله با اين امر و با درك درستى كه از احساسات اسلامى و عربى و ضدصهيونيستى در ميان مردم عرب داشت ، سعى كرد كه اين احساسات را به حمايت از خود برانگيزاند . در حالى كه نظام عراق ، نظام بعثى سكولار بود ، علامت اللهاكبر را به پرچم كشور خود افزود و حملات هوايى نمادين نيز به فلسطين اشغالى صورت داد و بدين وسيله توانست نه تنها حمايت تودههاى
عرب را به خود معطوف كند ، بلكه حتى بعضى از رهبران محافظهكار و ميانهروى عرب و وابسته به غرب را نيز وادار به حمايت از خود كند . حمايت ملك حسين ، پادشاه اردن ، و ياسر عرفات ، رئيس سازمان آزادىبخش فلسطين ، از صدام تا مدتها براى اين دو رهبر عرب ، مايهى دردسر شده بود . اگر چه صدام در اين ماجرا شكست خورد ، ولى احساسات سرخوردهى اعراب و فلسطينيان به موج جديد ضد آمريكايى تبديل شد .
صداى طبل جنبشهاى ضد آمريكايى در سرتاسر جهان عرب همچنان به گوش مىرسد ، ولى اين مردم كمتر تصور مىكردند كه حادثهى 11 سپتامبر بتواند تأثير فزايندهاى بر تحولات جوامع عرب بر جا گذارد. ابرقدرت آمريكا در ميان اعراب مسلمان تبديل به غول و هيولايى شده بود و اين احساس وجود داشت كه به زودى اين هيولا خونريزىهاى وحشتناكى را در اين منطقه از جهان آغاز خواهد كرد.
به قول معروف ، تاريخ هرگز به خودى خودى تكرار نمىشود. وقتى كالين پاول بعد از 11 سپتامبر به جهانيان اطمينان مىداد كه ما شاهد ائتلافى بينالمللى در مقابل تروريسم در آينده خواهيم بود، يادآور گفتهى همين شخص در سال 1991 در خصوص ارتش عراق بود كه ادعا كرد ما ابتدا آن را ريشهكن مىكنيم و سپس نابود خواهيم كرد . ادعايى كه هرگز تحقق پيدا نكرد و به نوعى گزافهگويى تعبير شد .
در عين حال ، سرزمينهاى عربى و اسلامى از همان آغاز دههى 90 ، مسير و خواست خود را در برابر لشكركشى پيروزمندانهى آمريكايىها مشخص كرده بودند ؛ دههاى كه آغاز جنگى ديگر بود و اعراب مسلمان در اين مدت ضربات جدى بر آمريكايىها وارد کرده بودند . اولين حمله به مركز تجارت جهانى توسط كاميون حامل بمب در سال 1993 بود كه بنا به ادعاى آمريكايىها توسط شيخ عمرعبدالرحمن ، برنامهريزى و هدايت شده بود . شيخ عبالرحمن ، روحانى مصرى ، مبارزهى خود را با حسنى مبارك آغاز كرد و موضع ضد آمريكايى خود را نيز هيچگاه پنهان نكرد .
جرقهى قيام اعراب مسلمان با حمله به مركز تجارت جهانى آغاز شد و تا 11 سپتامبر ادامه پيدا كرد . دو عمليات بمبگذارى در عربستان ، يكى در رياض درنوامبر سال 1995 و ديگرى در پايگاه خبرى در نزديكى ظهران در ژوئن 1996 و به دنبال آن بمبگذارى در سفارتخانههاى آمريكا در تانزانيا و كنيا در 1998 و حمله ناو آمريكايى USS-Cole در يمن در سال 2000 نشان مىدهد كه جنبش ضد آمريكايى از يك دهه قبل از 11 سپتامبر در جهان عرب و در ميان مسلمانان آغاز به رشد كرده بود . بر اين نفرت بايد حمايت بىدريغ آمريكا را نيز از دولت صهيونيستى اسرائيل به دنبال انتفاضهى دوم در سپتامبر 2000 افزود .
امروز كمتر خانوادهى عرب و مسلمانى وجود دارد كه در آن نفرت عمومى به همهى نمادهاى آمريكايى اعم از فرهنگ و سياست نشئت گرفته از آن جامعه وجود نداشته باشد ؛به طورى كه نه تنها دولتهاى وابسته به آمريكا را بىاعتبار كرده است ؛ بلكه آنها را به فاصله گرفتن از سياستهاى آمريكا مجبور كرده است .
در عربستان صعودى ائتلاف و تفاهمى ميان خاندان سعودى و روحانيون وهابى وجود داشت و در واقع ، روحانيون وهابى ، ياورانى خوب براى خاندان سعودى در اطاعت و فرمانبردارى از آنها و در اجراى فرامين و فتاواى مذهبى بودند . امروزه به علت فشار وارده بر ياران و پيروان متعصب و معتقد آنها به مواضع ضد آمريكايى كشيده شدهاند و آثار خود را در مواضع متخذهى سران سعودى در ارتباط با آمريكا بر جا گذاشتهاند .
ديگر دوران خوش آرامش براى فرمانروايان محافظهكار اين كشورها به سر رسيده است . دههى 1990 براى آنها آغاز دورهاى از ناآرامى و گرفتارى بوده است . رابطه با آمريكا به عنوان نماد كفر جهانى بايد به پايان مىرسيد و آلودگىهاى فرهنگى ناشى از ماهوارههاى غربى نيز بايد از بين مىرفت و براى رسيدن به اين هدف مىبايستى ريشهى حضور آمريكا در جهان عرب و بالاخص در عربستان خشكيده مىشد و نيروهاى آمريكايى از منطقه خارج مىشدند .
حمله بقه افغانستان و آغاز سركوب دولت طالبان كه فقط توسط سه دولت عربستان سعودى ، امارات و پاكستان به رسميت شناخته شده بود ، نه تنها موجب وارد آمدن فشار زيادى بر اين دولتها شد ، بلكه از بن لادن اسطوره و قهرمان ضدبيگانهاى ساخت و احساسات ضد آمركايى را در اين كشورها تقويت كرد و اين امر موجب شد كه دولتهاى محافظهكار عرب ، مانند عربستان سعودى و مصر ، زيرفشار دوجانبه قرار گيرند ؛ از يك طرف ، آمريكايىها براى كنترل گروههاى اسلامگرا از هر هسته و شاخهاى بر آنها فشار مىآورند و حتى مىخواهند مدارس مذهبى را تحت كنترل قرار دهند و آموزشها و تربيت اسلامى را كه موجب تقويت روحيهى دشمنستيزى و جهاد و شهادت مىشود ، از برنامههاى آنها حذف كنند و ازطرف ديگر ، گروههاى مذهبى - اجتماعى آنها را به سوى نوعى سياست ضدآمريكايى و راديكالى جلب و تشويق مىكنند .
با توجه به همين عوامل ملاحظه مىشود كه حوادث 11 سپتامبر و تحولات بعد از آن ، آثار سه گانهى زير را بر جا گذاشته است :
1. جو و فضاى ضد آمريكايى و يا به عبارت ديگر ، نفرت از آمريكا تقريبا درميان همهى گروههاى اجتماعى و سياسى اعم از شيعه و سنى فراگير شده و با احساس خطر از ناحيهى آمريكا موجب نزديكى و وحدت بيشتر آنها گرديده است .
2. گرايشهاى روشنفكرى سكولارى و ليبراليستى طرفدار غرب و آمريكا به تدريج درانزوا قرار گرفته است و رنگ مىبازد و ديگر زمينهاى براى رشد در ميان گروههاى اجتماعى ندارد .
3. دولتهاى محافظهكار زير فشار دوجانبه از طرف آمريكا براى پيوستن به اين دولت و قبول سياست نظامىگرى آن و از طرف ديگر ، زير فشار گروههاى اجتماعى بويژه اسلامى و سنتى براى مقابله با آمريكا و عزيمت از سياست محافظهكارانهى قبلى قرار مىگيرد و برآيند اين دو فشار كارايى آنها را در هر دو جبهه كاهش مىدهد و نهايتا اين كشش دوجانبه منجر به سقوط آنها و يا تغيير سياست به نفع مردم و تقابل با آمريكا خواهد شد .
تدام بحرانسازى آمريكا در منطقه و قرار دادن بعضى از كشورهاى عرب مانند عراق ، يمن ، سودان و سومالى در فهرست كشورهايى كه بعد از افغانستان و عراق مورد حمله قرار خواهد گرفت ، موجب افزايش فشار بر اين دولتها شده است و لذا مخالف جدى و علنى خود را با اين سياست آمريكا اعلام داشتهاند . به طورى كه امير عبدالله ، وليعهد عربستان ، تهديد كرده است در صورت ادامهى سياست بحران سازى آمريكا ، عربستان راه خود را جدا خواهد كرد و حتى از آمريكا خواسته است كه پايگاههاى خود را از عربستان برچيند .
مجموعه عوامل سه گانهى ايجاد شده در جهان عرب ؛يعنى ، افزايش نفرت عمومى از سياستهاى آمريكا ، توسعه و تداوم نهضت انتفاضه در فلسطين و فشار فزايندهى آمريكا بر گروههاى اسلامى در منطقه ، موجب دورتر شدن دولتهاى عرب از آمريكا و ايجاد جبههاى منسجم و متحد براى مقابله با زيادهخواهى اين كشور خواهد شد . همچنين وجود منابع عظيم نفت و گاز در جهان عرب همواره در تقابل با غرب به عنوان حربهاى جدى مطرح بوده و هست ؛ بويژه از زمان گسترش وايجاد نيروگاههاى هستهاى ، مشكل اساسى آلودگى محيط زيست و خطرات متعاقب آن ، دنياى غرب درصدد تعطيل كردن اين نيروگاههاست . وابستگى دنيای غرب بويژه اروپا و ژاپن به اين منبع مهم توليد انرژى افزايش يافته است كه به موازات آن مىتواند خطر ايجاد بحران را افزايش دهد .
اين بحران نه تنها مىتواند از امكان استفاده از اين امر در اعمال فشار بر
غرب ايجاد بشود، بلكه عمليات تخريب در مسير توليد و حمل آن به غرب نيز عامل تقابل گروههاى مقاومت با آمريكا خواهد بود . آنها كه قادرند در آمريكا چنان حادثهاى بيافرينند و بر پيكر سيستم دفاعى و امنيتى آمريكا ضربهى مهلكى وارد آورند .، به سادگى قادر خواهند بود از اين طريق و در سرزمين خود اقدام به مقابله كنند .
حوادث اخير در سرزمينهاى اشغالى سال 1967 فلسطين بويژه جنايات تكان دهندهى صهيونيستها در جنين و اعتراضهاى جهانى و منطقهاى ؛ نقطهى عطف مهمى در تحولات جهان اسلام بويژه جهان عرب خواهد بود . از يك طرف ، روحيهى مبارزهجويى و ستيزهجويى فلسطينىها و مسلمانان ساير كشورها بالاخص در كشورهاى عربى را برانگيخته و راهى جز مبارزه، مقاومت و برخورد با صهيونيستها و دولتهاى محافظهكار باقى نگذاشته است . از طرف ديگر ، تسليمپذيرى مذبوحانهى یاسرعرفات ، رهبر دولت خودگردان ، و افزايش ضعف و ناكارآمدى آن دولت ، اميد آمريكا و جهان غرب و دولتهاى محافظهكار عرب را در حل معضل فلسطين از طريق مذاكره و مصالحه به يأس تبديل مىكند و راه مبارزه را هموارتر خواهد كرد و اين خود زمينهساز تحولات وسيع سياسى ، اجتماعى و فكرى و نهايتا نظامى در اين منطقهى وسيع از جهان اسلام خواهد شد .
ب. شبه قارهى هند
وضعيت جغرافيايى ، قومى و قبيلهاى حاكم بر افغانستان از ديرباز در تاريخ اين سرزمين چنان مشكلاتى نه فقط براى اين مردم فراهم كرده است ؛ بلكه براى ميهمانان ناخوانده نيز سرنوشت اسفناكى رقم زده است كه به قبرستان امپراتورىها معروف شده است .
در طول تاريخ ، تنگه و درهى خيبر شاهد ورود ارتشهاى بزرگى براى تسخير اين منطقه از جنوب به شمال در آسياى مركزى و از شمال به جنوب براى تسخير هند بوده است و همهى اين قدرتهاى بزرگ نهايتا در برخورد با قبايل افغان به دردسر افتادهاند .
اسكندر مقدونى لشكريان خود را با تداركات زياد از طريق خيبر اعزام داشت و در حملات خود در سال 327 قبل از ميلاد ، با ارتش خود به طرف دره كنار حركت كرد ؛ ولى با مقاومت سرسختانهاى توسط كمانداران افغان مواجه شد كه به زحمت توانست جان خود را نجات دهد و به رودخانهى هندو برسد .
چنگيز خان مغول و امپراتورىهاى بزرگ مغول ، يك هزار سال بعد سعى كردند از درهى خيبر بگذرند و نهاينا امپراتورى خود را تأسيس كنند ، ولى اين توفيق با توافق بسيار دردناكى با افغانها صورت گرفت . از ديد يك چشم آزموده هنوزمىتوان در كمتر از يك ساعت ، خرابههاى برجهاى مغول را كه بيانكنندهى پيامهاى پيچيدهى آن عصر است ، در 1500 مايلى از كلكته تا بخارا مشاهده كرد.
در قرن نوزدهم تنگهى خيبر ، شاهد بازى بزرگ و دردناكى براى نيروهاى انگليس بود . در آن زمان ، فرماندهان انگليس ، ارتش عظيمى شامل نيروهاى انگليسى وهندى به داخل افغانستان فرستادند تا از نفوذ روسها به آن منطقه جلوگيرى وامير آنجا را معزول و عامل خود را به جاى او منصوب كنند . در ژانويهى 1842، وقتى كه با مخالفت افغانها مواجه شدند ، نيروهاى انگليسى به اجبار درستونى از 16500 سرباز و غيرنظامى به طرف قرارگاه خود در جلالآباد عقب نشينى كردند . فقط يك نفر از آن گروه جان سالم به در برد و توانست به جلالآباد برسد . طبق نظريهى مورخان افغانستان چهار عامل به شكست فضاحتبار انگليسىها كمك كرد : اشغال سرزمين افغانستان توسط نيروهاى خارجى ، انتصاب يك امير منفور براريكهى قدرت ، اقدامات خشونتآميز افغانهاى مورد حمايت انگليسىها نسبت به دشمنان محلى و نيز پرداخت كمكهاى مالى به رؤساى قبايل كه به عنوان جاسوسان انگليسى عمل مىكردند و انگليسىها همان اشتباهات را در جنگ دوم با افغانها (1878-1881) تكرار كردند و باز هم شكست خوردند .
يك قرن بعد ، روسها عينا همان اشتباه را مرتکب شدند و با تكيه بر قدرت نظامى خود ، افغانستان را در سال 1980 اشغال و دولت دست نشاندهى خود را دركابل منصوب كردند . ولى ديرى نپاييد كه به سرنوشت قدرتهاى امپراتورى قبلى همچون انگليس ، دچار شدند و طى كمتر از يك دهه خاك افغانستان را ترك كردند ؛ در حالى كه خود از درون فروپاشيدند و به دوران ابرقدرتى خود در شرق خاتمه دادند .
اينك آمريكايىها هم همان اشتباه گذشتگان را تكرار مىكنند ؛ در حالى كه
مغرور از فروپاشى نظام قرون وسطايى طالبان كه دست پروردهى خودشان بود وگروه چريكى القاعدهاند ، وارد باتلاقى شدهاند كه امپراتورىهاى بسيارى را درخود فروبرده است .
آمريكا بعد از حملات مداوم هوايى به افغانستان و كشتن هزاران نفر از مردم فقير و پابرهنهى اين كشور ، علىرغم ابراز پيروزى ، نه تنها موفقيتى به دست نياوردند ؛ بلكه گام به گام در همان باتلاق فرو مىروند كه روسها رفتند .
شكست طالبان و پيروزى اتحاد شمال را نمىتوان به حساب بمباران آمريكا گذاشت ؛ بلكه محبوبيت نداشتن طالبان و نارضايتى مردم افغانستان از اعمال سياستهاى متحجرانه و قرون وسطايى اين گروه و فرصتطلبى و موقعيتشناسى جبههى متحد ائتلاف شمال موجب شد كه نظام طالبان به سرعت فروپاشد و دولت ربانى در كابل مستقر شود . در حالى كه آمريكايىها موافق اين حركت ائتلاف شمال نبودند ، جبههاى كه رابطهى نزديك با روسيه و جمهورى اسلامى داشته است به راحتى جايگزين طالبان شد و توانست در اجلاس بن بيشترين اعضاى دولت موقت را به خود اختصاص دهد . در حالى كه آمريكا علىرغم رجزخوانى جورج بوش هنوز نتوانسته است به ملاعمر ، رئيس دولت طالبان، و بن لادن ، رهبر القاعده ، دسترسى پيدا كند و نيروهاى به اصطلاح حافظ صلح در افغانستان فقط بر كابل وحومهى آن كنترل دارند .
دولت آمريكا به زعم خود مايل است كه در افغانستان ، نظامى لائيك و زير سلطهى خود بر سر كار آورد و تحقق اين خواسته با توجه به اوضاع افغانستان امرى غيرممكن است مگر اين كه اين دولت نيروهاى زمينى وسيعى در اين كشور پياده كند و عملا آن كشور را همچون روسها به اشغال خود درآورد و اين خود ، باتلاقى خواهد بود براى نيروهاى آمريكا كه سرنوشتى بهتر از آنچه در ويتنام اتفاق افتاد ويا بهتر از آن بلايى كه بر سر نيروهاى انگليسى و روسى در افغانستان آمد، نخواهد داشت .
در مجموع ، آمريكايىها بازندهى ماجراى اخير در افغانستان بودند ؛ زيرا، اولا با دست خود گروه طالبان و القاعده را كه در خصومت با ايران و روسيه بودند از كار انداختن و ميدان را به دست ائتلاف شمال دادند كه رابطهى بهترى با ايران و روسيه دارند و ثانيا خصومت پشتونها را كه پشتوانهى قومى و قبيلهاى طالبان بودند ، عليه خود برانگيختند و در عين حال نتوانستند سركردهى اين دو گروه را به چنگ آورند و آنها را ريشهكن كنند .
در پاكستان كه دولت ژنرال مشرف به دنبال كودتاى نظامى به قدرت رسيده بود و ارتش كنترل امور را در دست داشت ، در اثر حوادث 11 سپتامبر با مشكل اساسى مواجه شد . در حالى كه طالبان و القاعده با حمايت سازمان اطلاعاتى ارتش پاكستان ISI به قدرت رسيده بودند و نفوذ آنها در اين تشكيلات انكارناپذيربود و علىرغم اوضاع نامساعد بين المللى ، اين رژيم آن را به رسميت شناخت ومدافع اصلى آن شد . ناگهان و به علت فشار آمريكا ، ناچار شد نه فقط رابطهى خود را با طالبان قطع كند و از حمايت آنها دست بردارد ، بلكه مجبور شد پايگاههاى متعددى در حوار مرزهاى افغانستان و در خاك خود در اختيار دولت آمريكا قرار دهد. اين در وضعيتى بود كه دولت وى پايگاه مردمى نداشت و به علت همين چرخش سياسى ضديت و مخالفت بخش عظيمى از ارتشيان را نيز متحمل شد ؛ به طورى كه مجبور به تغييرات شايات توجهى در كادر بالاى ارتش گرديد .
از طرف ديگر ، مخالفت بخشى وسيعى از پشتونها و گروههاى مذهبى را نيزبرانگيخت . به طورى كه مجبور شد سران آنها را دستگير كند و حتى زير فشارآمريكا در برنامهى درسى مدارس مذهبى آنها دخالت كند و به جاى دروس قرآن وشرعيات دينى ، دروس رياضى و فيزيك و شيمى پيشنهاد نمايد .
در همين دوران ، دولت هند از فشارهاى وارده بر پاكستان استفاده كرد و براى كسب امتياز در جامو و كشمير تهديدات جدى عليه دولت مشرف كرد . اوضاع دولت نظامى پاكستان را نيز به مراتب سختتر كرد و بر تزلزل آن افزود .
نفوذ گروههاى افراطى همچون سپاه صحابه ، سپاه محمد و گروه جنگوى نيز كه ازحاميان و طرفداران طالبان و القاعدهاند ، بر مشكلات دولت پاكستان در سرزمين اين كشور افزوده است . قتل اخير دانيل پرل ، خبرنگار روزنامهى وال استريت ژورنال ، زنگ خطر جدى در ادامهى سياستهاى آمريكا در پاكستان است . اين كه چه زمانى دولت پاكستان بتواند تحت فشارهاى داخلى از ناحيهى گروههاى اجتماعى و مذهبى و فشارهاى منطقهاى از ناحيهى هند و فشارهاى بينالمللى از ناحيهى آمريكا دوام آورد و سقوط نكند ، بسته به حوادث و اتفاقات متعددى است كه درسطوح مختلف ملى ، منطقهاى و بين المللى رخ خواهد داد . ولى ترديدى نيست كه نه دولت مشرف قادر خواهد بود براى مدت طولانى سياستهاى سلطهگرانه از آمريكا را در آن كشور به مرحله اجرا درآورد و نه قادر خواهد بود بر فشارهاى داخلى فايق آيد و نهايتا مجبور خواهد شد جاى خود را به رژيم ديگرى بدهد كه ازآمريكا فاصلهى بيشترى خواهد گرفت.
ج. خاور دور
بعد از 11 سپتامبر بر امواج ضد آمريكايى در اين منطقه از جهان اسلام هم افزوده شد ، به طورى كه تظاهرات ضد آمريكايى در حمله به افغانستان فراگيرگشت و تعدادى از اماكن نمادين آمريكا مانند رستورانهاى مك دونالد به آتش كشيده شد .
مواضع دولت ماهاتير محمد، نخست وزير با تجربهى مالزى ، روز به روز ضديت بيشترى با سياستهاى آمريكا پيدا مىكند و علنا اين سياستها را به باد انتقاد مىگيرد . از طرف ديكر وجود گروههاى اسلامى در جنوب فيليپين و دخالت آمريكا در سركوب ابوسياف ، موجب گسترش سياست مداخلهجويانهى اين دولت در منطقهى خاور دور شده است كه خود بر فضاى ضد آمريكايى مىافزايد .
د. كشورهاى آسياى مركزى و منطقهى قفقاز
وضعيت جغرافيايى اين كشورها و نفوذ نظامى و سياسى روسيه در آن كشورها ونيازى كه به علت دسترسى به درياهاى آزاد و ارائهى نفت و گاز خود به ايران دارند ، موجب خواهد شد كه در درازمدت آمريكا قادر نباشد به راحتى در اين كشورها نفوذ كند و پايگاههاى لازم را به دست آورد. وجود مشكلات اقتاصدى واختلافات مرزى مانند آنچه ميان آذربايجان و ارمنستان و يا در ابخازيا درگرجستان جريان دارد ، بر موانع نفوذ آمريكا مىافزايد .
و. جمهورى اسلامى ايران
بيهوده نيست كه مقامات آمريكايى و اسرائيلى ، جمهورى اسلامى را به عنوان تهديدى جدى مىدانند و سياستگزاران و صاحبنظرانى همچون ريچارد نيكسون ، هنرى كسينجر ، زيسيكو برژينسكى و ويليان پرى ، ايران اسلامى را در رأس قطب جهان اسلام در تقابل با غرب مطرح مىكنند تا جايى كه ويليام پرى مىگويد :
« ايران تهديدى جدى براى اسرائيل و شركاى اصلى عرب از جمله عربستان و كويت و ديگر دولتهاى ميانهرو خليج فارس است .»
تاريخ 24 سالهى جمهورى اسلامى از زمان پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل نظام جديد نظان مىدهد كه سياست سازشناپذير آن در قبال آمريكا تا چه اندازه براى مسلمانان ساير كشورها روحيهبخش بوده و آنها را در مبازاتشان در ضديت با استكبار جهانى اميدوار كرده است . ايران بارها ابرقدرت بزرگ جهان - آمريكا - را تحقير كرده و موجبات شكست دولتهاى اين كشور را فراهم ساخته است . شكست جيمى كارتر ، رئيس جمهور آمريكا در دور دوم ، ناشى از شكست وى در برخورد با انقلاب اسلامى و اشغال سفارت اين دولت در سال 1980 بود . رسوايى و فضاحت ماجراى مك فارلين براى دولت رونالد ريگان و جورج بوش پدر هنوز به عنوان ايران گيت زبانزد خاص و عام است . ايستادگى و مقاومت جمهورى اسلامى در قبال تهديدها ، تحريمها و حتى توطئهها و كودتاهاى برنامهريزى شده و نهايتا جنگ هشت ساله كه با تشويق و حمايت شرق و غرب عليه جمهورى اسلامى راهاندازى شد، دنياى غرب بويژه آمريكا را شديدا مستأصل و درمانده كرده است .
آمريكايى ها حتى انتظار نداشتند كه در بحرانهاى به وجود آمده در منطقه مانند آنچه در جنگ خليج فارس در سال 1991 اتفاق افتاد و يا بحران افغانستان و حملهى آمريكا به اين كشور دولتمردان ما داراى آن خرد و توانايى سياسى باشند كه با اتخاذ سياستهاى اصئلى نه تنها خود را درگير با اين بحرانها نكنند؛ بلكه در آخر و بدون صرف كمترين هزينه ، برندهى واقعى اين بحرانها باشد.
در جنگ عراق با آمريكا ، عراق تلاش زيادى كرد كه جمهورى اسلامى را در كنار خود داشته باشد و آمريكايىها هم بى ميل نبودند در يك حركت نظامى ، ضربهى نهايى را به هر دو دولت وارد آورند، ولى اتخاذ سياست بى طرفانه در عين محكوم كردن حملهى عراق به كويت و حملهى آمريكا به عراق توانست نه تنها دولت عراق را وادار به اجراى بخشهاى مهمى از قطعنامهى 598 كند ، بلكه آمريكا هم كه خود مشوق عراق در حمله به ايران بود ، وادار به اعتراف به جنايات جنگى عراق عليه ايران شد و سازمان ملل هم اين دولت را رسما به عنوان متجاوز در جنگ هشت ساله اعلام كرد .
بعد از 11 سپتامبر كه آمريكايىها همچون گرگ خشمگين و به نام مقابله با تروريسم به سوى منطقه خيز برداشته بودند و انتظار نداشتند هيچ قدرت منطقهاى در مقابل حركت نظامى آنها ياراى مقابله و مخالفت داشته باشد و تهديدات خود را چه به صورت علنى در قالب عبارت ايت كه «دولتها يا با ما هستند يا با تروريستها » و چه به صورت پيغام توسط وزير خارجهى انگليس كه طى دو هفته ، دو مرتبه به تهران سفر كرد ، اعلام كردند و از جمهورى اسلامى خواستند كه در برخورد با طالبان و القاعده در كنار آمريكا قرار گيرد . اما رهبران جمهورى اسلامى در عين محكوم كردن عمليت تروريستى صراحتا مخالفت خود را با حملهى آمريكا به مردم مظلوم افغانستان اعلام داشتند و از هر نوع همكارى با دولت آمريكا امتناع كردند و اين در وضعيتى بود كه دولتهاى همجوار افغانستان ازترس و يا رغبت ، امكانات و فضاى كشور خود را در اختيار آمريكا قرار دادند ؛ ولى همانطور كه در بحث پيشين افغانستان بيان شد ، در پايان ماجرا و پس ازفروكش كردن گرد و خاكهاى جنگ ، آمريكا دستاورد ارزشمندى با خود نبرد؛ درحالى كه موقعيت جمهورى اسلامى با شكست طالبان توسط آمريكايىها و روى كارآمدن دولت موقت كه عمده اعضاى آن از ائتلاف شمال و تحت حمايت ايران بودند تقويت شد و به همين علت عصبانيت دولتمردان آمريكا نسبت به جمهورى اسلامى افزايش يافت و اين كشور را متهم به دخالت در امور افغانستان كرد .
اين كه دولت جورج بوش (پسر) نهايتا ايران را به عنوان يكى از دول سهگانهى « محور شر » نامگذارى كرده و تهديدات خود را عليه اين كشور افزايش داده است . ناشى از شكست آمريكا در ايجاد تغيير در سياست جمهورى اسلامى و نااميد شدن از هر نوع انعطافى در قبال زيادهخواهىهاى آمريكاست . در واقع : طرح دولتهاى ايران ، عراق و كرده شمالى به عنوان محور شر و قراردادن اين سه دولت دركنار يكديگر ، هيچگونه توجيه ايدئولوژيك ، استراتژيك و يا سياسى ندارد و آمريكا براى برخورد با عراق اصولا نيازى به طرح اين محور نداشته است . كره شمالى نيز فاصلهى بسيار زيادى از جهان اسلام و منطقهى خاورميانه دارد و درچارچوب معادلات خاور دور و روابط با چين و روسيه مطرح مىشود؛ در واقع ، هدف از طرح محور شر ، چنگ و دندان نشان دادن به ايران و جمهورى اسلامى است .
در اين جا اين سؤال مطرح مىشود كه آيا آمريكا با اين تهديدها قصد حمله وتجاوز به ايران را دارد ، در حالى كه نام اين كشور نيز در فهرست دولتهاى حامى تروريسم قرار داده شده است ؟
به نظر نمىرسد كه امكان خيال حملهاى از ناحيهى آمريكا به خاك جمهورى اسلامى حداقل در آيندهاى نزديك وجود داشته باشد ؛ زيرا اوضاع داخلى ايران و جهان ومنطقه چنين حملهاى را ايجاب نمىكند .
اگر به دخالتهاى نظامى آمريكا در دههى گذشته در مناطق مختلف همچون بوسنى هرزگوين ، عراق ، كوزوو و افغانستان توجه كنيم ، درمىيابيم كه در هر چهارنقطهى مورد حمله زمينهى داخلى براى چنين اقدامى مساعد بوده است وآمريكايىها بدون استفاده از نيروى زمينى خود و فقط با بمباران هوايى توانستند وضعيت را براى نيروهاى مخالف دولت براى انجام عمليات براندازى فراهم كنند و ظاهرا به نتايج دلخواه برسند . در حالى كه در ايران علىرغم تلاش گستردهاى كه صورت دادند و اميدى كه به بخشى از گروههاى سياسى داخلى بسته بودند در پايان با ناكامى مواجه شدند و در قابل هر تهديدى از ناحيهى آمريكا مخالفت كردند و به اين ترتيب ، از آن جا كه زمينهى داخلى در ايران براى چنين حملهاى مناسب نيست و آمريكا بعد از جنگ ويتنام ديگر قادر نيست از سربازان خود در سرزمينهاى دورافتاده و ناشناخته استفاده كند ؛ بسيار بعید به نظر مىرسد كه دست به چنين اقدام خطرناكى بزند . پس حداكثر ناچار خواهد بود به يك سرى بمبارانهاى هوايى اكتفا كند كه آن هم نه تنها اثربخش نخواهد بود ،بلكه خصومت ميان دو كشور را نيز افزايش خواهد داد .
بعد از سقوط سريع طالبان و پيروزى ائتلاف شمال و نهايتا همكارى جمهورى اسلامى در اجلاس بن براى تشكيل دولت موقت ، در جهان اسلام چنين تبليغ شد كه جمهورى اسلامى در توافق با آمريكا ، مصالح اسلامى خود را به پاى منافع ملى قربانى كرده است ؛ ولى زمانى كه آمريكا هم به صورتى نابخردانه جمهورى اسلامى را يكى از سه دولت محور شر قرار داد و تهديدات خود را عليه اين كشور افزايش داد ، همهى آن تبليغات خنثى شد و همچنان اسم اين كشور در محور مبارزات ضدآمريكايى در جهان اسلام قرار گرفت . از طرف ديگر ، روابط خوب و متناسب جمهورى اسلامى با اروپا ، روسيه و چين مانع موافقت و همكارى اين كشورها با آمريكا در اين اقدام خواهد بود .
بدون ترديد ، امروز نگاه همهى مسلمانان به مواضع ايران در قابل آمريك ادوخته شده است و چه بخواهيم و چه نخواهيم رهبرى اين مبارزه و نهضت بر دوش دولت و ملت ايران قرار گرفته است و در واقع ، ايران ديرك خيمهى به پا شدهى جهان اسلام است و نه فقط ملتها بلكه دولتهاى كشورهاى اسلامى اعم از انقلابى ميانهرو و محافظهكار به اين دولت چشم دوختهاند . امروزه ديگر مسئلهى شيعه وسنى مطرح نيست و خوشبختانه آمريكايىها با سياستهاى ناپختهى خود اين دو گروه را به يكديگر نزديكتر كردهاند . امروزه دشمنى آمريكا به ايران و يا به شيعيان محدود نمىشود ، بلكه در برگيرندهى همه مسلمانان است . همانطور كه برلوسكنى ، نخست وزير ايتاليا ، علنا ابراز داشت كه مشكل غرب نه بنيادگرايى و نه اصولگرايى اسلامى است ، بلكه مشكل در اسلام است . پس در چنين وضعيتى است كه ايران اسلامى بايد متوجه رسالت دينى و انقلابى خود باشد و آن را به مرحله اجرا و عمل درآورد و همچنان با اتخاذ سياستهاى محكم و مستقل رهبرى اين نهضت جهانى را عليه استكبار برعهده بگيرد . گروهها و جناحهاى داخلى هم بايد با درك واقعبينانه از اوضاع حساس و سرنوشتساز در نبردى كه آمريكايىها عليه همهى مسلمانان آغاز كردهاند ، دولتمردان خود را يارى دهند تا بتوانند به نقش و رسالت تاريخى خود عمل كنند و اين نبرد سرنوشتساز را به نفع اسلام ومسلمانان پيش ببرند و به انجام برسانند .
موقعيت حساس و استراتژيك جمهورى اسلامى در اين منطقه و توانمندىهاى نظامى ، سياسى ، ايدئولوژيك و بويژه ذخاير عظيم انرژى و خليج فارس و امكان كنترل تنگه هرمز در تدوين سياستهاى راهبردى به اين كشور كمك مىكند كه در فصل بعد به آنها خواهيم پرداخت .
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}